دل‌هایی که در مسیر کربلا می‌تپد، روایتی از زنان جنوب در جاده چذابه

  • کارگزاری کیان
  • رزرو هتل
دل‌هایی که در مسیر کربلا می‌تپد، روایتی از زنان جنوب در جاده چذابه

در مسیر پیاده‌روی اربعین، آنجا که صدای پای زائران با تپش دل‌های مشتاق گره می‌خورد، زنانی هستند که کربلا نرفته‌اند اما دلشان را پیشاپیش فرستاده‌اند؛ هرکدام با نذر، نیت یا خاطره‌ای به خدمت زائران می‌آیند تا خستگی را از تنشان به در کنند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از خوزستان، طریق الحسین در این روزهای گرم مرداد، مسیری خاکی و داغ و راهی آغشته به ایمان، صبوری و اشتیاق است، آفتاب خوزستان بی‌امان می‌تابد، نسیم خاموش است و افق در میان موج‌های گرمای برخاسته از زمین، می‌لرزد.

زائرانی که پا در این مسیر گذاشته‌اند، بیش از آنکه بر نیروی جسم تکیه داشته باشند، با نیروی دل، با شوق وصال و با نذری خاموش در سینه پیش می‌روند.

این مسیر به‌ظاهر چیزی جز خاک و آفتاب و سنگ‌ریزه نیست، اما هر قدم آن، زمزمه‌ای عاشقانه، هر غبار روضه‌ای بی‌صدا و هر سایه نعمتی نایاب است‌.

سکوت مسیر گاه با صدای چرخ چمدان، گاه با اشک چشم کودکی و گاه با طنین دل‌نشین لبیک یا حسین شکسته می‌شود؛ زائرانی هستند که پای پیاده آمده‌اند، با کفش‌هایی که از رنج و خاک انباشته و دل‌هایی که از اشتیاق و نیت لبریز شده‌اند.

در میانه این گرمای نفس‌گیر، جاده ناگهان رنگ دیگری می‌گیرد؛ موکب‌هایی ساده، بی‌هیاهو و بی‌ادعا همچون پناهگاه‌هایی امن در دل دوزخ داغ زمین ظاهر می‌شوند.

نه از سازه‌های بزرگ خبری هست و نه از خُنکای تکنولوژی، تنها سقفی از برزنت، سطلی از آب خنک، تکه نان تنوری و زنی که با دستانی پینه‌بسته و نگاهی روشن ایستاده است را می‌توان دید.

اینجا خوزستان، سرزمین خورشید و خاک و ایمان است، در این مسیر داغ پاهایی هستند که نمی‌لرزند، دل‌هایی که نمی‌سوزند و دست‌هایی که بی‌وقفه خدمت می‌کنند، در میانه این شور زنانی هستند که شاید کربلا نرفته باشند، اما دل‌شان هر روز در آن مسیر قدم می‌زند.

اینجا، زنان خوزستان ستون‌های بی‌ادعای مسیر اربعین‌اند که با کمترین امکانات، اما با خلوصی بی‌انتها موکب‌هایی برپا کرده‌اند که هرکدام همچون قطعه‌ای از بهشت، زائران را در دل این بیابان سخت، سیراب محبت و آرامش می‌کند.

دل‌هایی که در مسیر کربلا می‌تپد، روایتی از زنان جنوب در جاده چذابه

از حوالی اهواز که عبور می‌کنی و به سمت بستان می‌روی، یک‌به‌یک سیاه‌چادرها و موکب‌ها گاه به اندازه یک زیرانداز کوچک با منظره‌ای چشم‌نواز و تأثیرگذار خودنمایی می‌کند؛ زنانی با چادرهای برپا شده در کنار جاده نان محلی داغ می‌پزند، آب خنک توزیع می‌کنند و برای زائران اربعین، مکانی برای استراحت مهیا کرده‌اند. آن‌ها در سکوتی که میان هجوم گرما و عبور کاروان‌ها جریان دارد، به نیتی درونی مشغول خدمت‌اند.

هر موکب بانوان داستانی دارد، یکی مادر شهیدی است که موکب را با تصویر فرزندش آذین بسته و نذر کرده است تا روزی اربعین را در کربلا ببیند.

دیگری زن جوانی است که با وجود سختی‌ها و با کمترین امکانات موکبی کوچک برپا کرده است تا شاید دعای زائری، گره‌ای از زندگی‌اش باز کند، در گوشه‌ای دیگر بانویی سالخورده با دستانی پینه‌بسته، ظرف‌های آب را بی هیاهو و و بی انتظار میان جمعیت پخش می‌کند.

اینجا خدمت، واژه‌ای زنانه است؛ گرمای سوزان هوا، گرد راه و خستگی‌های مکرر، بانوان خوزستانی را از میدان خارج نکرده، بلکه آن‌ها را به ستون‌های استوار این مسیر تبدیل کرده است.

ستون‌هایی از جنس ایمان، محبت و نذر در راهی که زائران اربعین برای دل سپردن به سیدالشهدا گام برمی‌دارند و زنانی از جنوب ایران با تمام وجود دل‌هایشان را بدرقه راه کرده‌اند.

بی‌بی زهرا، مادری که با چای نذر می‌کند

موکب کوچکی کنار پل بستان است، یک سماور زغالی، چند لیوان استیل و زنی که همه او را بی‌بی زهرا صدا می‌زنند. موهایش سفید شده، چهره‌اش سوخته از آفتاب است و پسرش شهید شده، اما هنوز هر سال با همان دستان لرزان، چای نذری می‌دهد.

می‌گوید: «پسرم کربلا نرفت، من هم نرفتم… اما این چای، برای دل خودم است، شاید دعای یکی از این زوار، به او برسد». صدایش آهسته، اما کلماتش سنگین‌تر از آفتاب ظهر تابستان است.‌

دل‌هایی که در مسیر کربلا می‌تپد، روایتی از زنان جنوب در جاده چذابه

ننه‌علی؛ آرزویی به وسعت گنبد طلا

چند کیلومتر آن‌سوتر، ننه‌علی با لباس عربی و مشکی خود کنار موکب ایستاده است و بچه‌ها دورش را گرفته‌اند؛ با همان لهجه شیرین عربی‌اش، می‌گوید: «من هیچ‌وقت کربلا نرفتم… ولی هر سال اینجا موکب می‌زنم، نذر دارم و اگر یک بار خدا قسمت کند بروم، تا آخر عمر خادمی می‌کنم».

موکبش از ساده‌ترین‌ها است؛ چند کُلمن آب، سینی خرما و صندلی‌های کهنه، اما صف زائران، نشان می‌دهد که محبت را نه در تجمل بلکه در صداقت باید جُست.

دل‌هایی که در مسیر کربلا می‌تپد، روایتی از زنان جنوب در جاده چذابه

ام جاسم؛ زنی که به دعای زائر دل بسته است

کمی جلوتر پیرزنی کنار گاری پر از آب معدنی نشسته که نامش ام‌جاسم است، نه قدرت پخت‌وپز دارد، نه امکاناتی برای پذیرایی مفصل، اما می‌گوید: «اگر فقط یکی از زوار، برای نوه‌ام دعا کند، من به مراد دلم رسیده‌ام»

دل‌هایی که در مسیر کربلا می‌تپد، روایتی از زنان جنوب در جاده چذابه

ام‌فاطمه؛ زنی عرب از تبار ایمان

ام‌فاطمه، زن عرب اهل روستایی حوالی هویزه است، موکبش را با کمک زن‌های دیگر روستا و با نان تنوری، دوغ و سایه‌ای از حصیر راه انداخته است؛ وقتی می‌پرسی چرا این همه زحمت؟ آرام جواب می‌دهد: «زوار امام، مهمان حسین‌اند… این خدمت، خودش زیارت است»

فارسی را با لهجه می‌گوید، اما زبان دل را خوب بلد است. سال‌هاست کربلا نرفته، اما زائرانی که از موکب او رد می‌شوند، صفا و بی ریایی او را فراموش نمی‌کنند.

درست همان‌جا که غبار راه بر چهره‌ها می‌نشیند و اشک شوق در چشم‌ها حلقه می‌زند، زنانی بی‌نام و نشان، اما با دل‌هایی روشن‌تر از فانوس‌های مسیر، بی‌ادعا قدم به قدم عشق را معنا می‌کنند، گویا کربلا را نه با پا بلکه با دل پیموده‌اند و در هر لیوان آب و هر لقمه نان، ردّی از ارادت‌شان برجای گذاشته‌اند.

کد خبر 892312

  • کاشت مو
  • ارتودنسی ثابت