پدر، عشق، پسر

  • کارگزاری کیان
  • رزرو هتل
پدر، عشق، پسر

پدر شهید میثم رضوانپور می‌گوید:من همیشه دعا می‌کردم که میثم شهید شود و به مرگ طبیعی از دنیا نرود؛ بالاخره برای پدر و مادر سخت است که رفتن فرزندشان را ببینند اما زندگی پسرم با افتخار بود و رفتنش نیز موجب افتخار ما شد و خوشحالیم که در مسیر اسلام و انقلاب جانش فدا شد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، راه می‌افتیم به سمت خمینی شهر، در بلوار مولوی سر کوچه سوم، حجله بزرگی نشانی ادامه مسیرمان می‌شود، رنگ قرمز حجله به صورتی رفته که نشان از رنگ و رو رفتگی آن دارد، مشخص است، چهل روزی زیر آفتاب بوده؛ وارد کوچه می‌شویم، کوچه طویلی که مرد پا به سن گذاشته‌ای در میانه راه ایستاده به استقبالمان. رنگ محاسنش نشان از پختگی‌اش دارد، نمی‌دانم، شاید هم داغی بر دلش افتاده که این چنین مو سپید کرده.

از ماشین پیاده می‌شویم؛ از همان بیرون خانه، سادگی اهل خانه مشخص است، یک خانه با نمایی ساده و به دور از زرق و برق. به دعوتشان وارد خانه می‌شویم، یک دختر بچه پنج شش ساله شیرین زبان هم به استقبالمان آمده. ما را به طبقه پایین راهنمایی می‌کنند، پله‌ها را پایین می‌رویم، یک سالن بزرگ که دور آن پتو پهن شده و مختع‌هایی که به دیوار تکیه داده‌اند. وسط سالن یک میز، یک سبد گل و یک عکس چشمم را می‌گیرد. عکس شهید رضوان پور، شهید میثم رضوان پور، معاون اجتماعی بسیج کشور از شهدای جنگ دوازده‌روزه.

پا در سالن می‌گذاریم، یک کودک شش هفت ماهه روی روروک بازی می‌کند، یکی از همراهانمان می‌گوید: فرزندان شهید هستند. نمی‌دانم چرا تا قبل از این فکر می‌کردم، شهید رضوان پور مجرد است؛ اما آنجا متوجه شدم که این شهید پنج فرزند دارد؛ یک دختر سیزده ساله، یک پسر ده ساله، دختر ۵ ساله، دختر ۴ ساله و یک پسر هشت ماهه حاصل ۱۸ سال زندگی مشترک این شهید و همسرش بود.

میز با عکس شهید را کنار یک صندلی، وسط سالن قرار می‌دهیم تا قاب فیلم‌برداری‌مان آماده شود.

کم کم سر و کله امیررضا پسر ده ساله شهید رضوان پور هم پیدا می‌شود. یک راست می‌رود می‌نشیند روی صندلی، کنار عکس پدرش، می‌گوید می‌خواهد صحبت کند، از پدرش. شروع می‌کند، هرچه می‌گوید از مهر پدر است، از روزها و شب‌هایی که در آغوش پدرش قد کشیده، از حرف‌هایی که پدر در گوشش زمزمه کرده است و از روزهای آخری که در کنار پدر بوده است، خاطرات روزهای اخر را با لبخند رضایت گوشه لبش زمزمه می‌کند؛ گویی شیرینی آن روزها هنوز زیر زبانش است. از راه پدرش می‌گوید و مسیری که قصد دارد با تمام قوا آن را ادامه دهد.

پدر شهید روی صندلی می‌نشیند، محمدتقی رضوان پور. پدر، خودش هم از ابتدا پاسدار بوده؛ می‌گوید در زمان تولد پسرش مأموریت بوده و چهل روز پس از تولد، فرزندش را می‌بیند؛ حتی از کودکی پسر هم چیز زیادی به یاد ندارد. می‌گوید: زحمت فرزندانم در کودکی و زمانی که من نبودم همیشه به عهده مادرشان بود، می‌گوید: همسرم خیلی برای فرزندان و زندگی‌مان زحمت کشید، اما هیچ وقت گله نکرد.

پدر، عشق، پسر

پدر می‌گوید میثم متولد سال ۶۳ بوده و ۴ سال از کودکی‌اش در زمان جنگ سپری شده که این مدت هم پدر در دفاع مقدس بوده است. بیشتر از بزرگسالی پسرش می‌گوید، از دوران جوانی‌اش که در راه امور فرهنگی و حضور در مساجد سپری شده. از روزی می‌گوید که پسرش از علاقه به حضور در سپاه صحبت کرده. می‌گوید: با اینکه خودم سپاهی بودم اما برای اینکه پسرم وارد سپاه شود به کسی رو نینداختم و حتی یک تلفن هم به کسی نکردم و اگر میثم توانست وارد سپاخ شود از استعداد و توانایی خودش بود.

از هیئت خادم الشهدای خمینی شهر می‌گوید که شروعش در یکی از اردوهای راهیان نور و با کمک خادمان شهدا بوده، هیئتی که علمش به دستان میثم رضوان پور در این شهر علم شده است و اکنون جوانان بسیاری پاگیر این هیئت شده‌اند و در ایام محرم و صفر میزبان بیش از چهار هزار عزادار است.

از دغدغه‌های پسرش می‌گوید، از همتش برای حل مشکلات جوانان در زمینه برداشتن موانع ازدواج و دغدغه‌هایی از این دست در معاونت اجتماعی بسیج. از قول دوستان شهید می‌گوید: اگر میثم رضوان پور زنده می‌ماند کارهای بزرگی رقم میزد.

پدر شهید رضوان پورمی‌گوید روز قبل از عید غدیر در هیئت برنامه داشتند و در برنامه‌هایشان تشویق فرزند آوری می‌کردند و به خانواده‌های سه فرزندی و چهار فرزندی هدیه می‌دادند.

نکته جالبی که در زندگی شهید رضوان پور نظر من را جلب کرد، پیش قدم بودن شهید در دغدغه‌هایش بود، اینکه فقط تبلیغ فرزند آوری نمی‌کرده و خودش در این مسئله پیشگام بوده است.

پدر، عشق، پسر

از عقیده میثم در فعالیت‌های فرهنگی حرف میزند از اینکه شهید رضوان‌پور معتقد بوده فعالیت‌های هیئت را باید حول اشتراکات اعتقادی سوق دهیم و با اشتراکات جذب یکدیگر شویم نه اینکه به خاطر خرده اختلافات بی اهمیت از هم دوری کنیم و هیئت و مسجد را به یک محیط انحصاری تبدیل کنیم. پدر می‌گوید به قول رهبری جذب حداکثری داشت و دفع حداقلی.

می‌پرسم نگران ادامه مسیر پسرتان نیستید، اینکه این مسیر بدون پایان بماند؟ می‌گوید: این انقلاب از ابتدا قائم به شخص نبوده، گرچه با رفتن افراد جای خالیشان حس می‌شود اما در همین جنگ هم دیدیم که بلافاصله پس از شهادت سرداران، جایگزین برای مسئولیتشان انتخاب شد. می‌گوید: جای میثم خیلی خالی ست و شاید اگر بود کارها و اهدافش را با همت بیشتری پی می‌برد؛ اما مطمئنم اکنون افراد بسیاری هستند که راه این شهدا را ادامه می‌دهند.

می‌پرسم آیا فکر می‌کردید روزی پدر شهید خطابتان کنند؟ جواب می‌دهد: من همیشه دعا می‌کردم که میثم شهید شود و به مرگ طبیعی از دنیا نرود؛ بالاخره برای پدر و مادر سخت است که رفتن فرزندشان را ببینند اما زندگی پسرم با افتخار بود و رفتنش نیز موجب افتخار ما شد و خوشحالیم که در مسیر اسلام و انقلاب جانش فدا شد.

همسر شهید بر روی صندلی می‌نشیند؛ بغض هنوز گلویش را رها نکرده. مشخص است که نبود مرد زندگی‌اش چقدر در این چهل روز به او نمود کرده است.

پدر، عشق، پسر

از شروع زندگی‌شان می‌گوید، از اینکه چقدر ساده و بی تکلف شروع شد، نگاهی به خانه می‌اندازد و می‌گوید زندگی‌مان را همین جا شروع کردیم. از خلق و خوی همسرش می‌گوید، از اینکه وقتی از کار به خانه برمی‌گشته همه سختی‌ها و خستگی‌ها را پشت در جا می‌گذاشته و وارد خانه می‌شده. از ارتباط صمیمی‌اش با فرزندان می‌گوید، از مهری که هیچ گاه از هیچ کدامشان دریغ نکرده است. از سختی بعد از رفتنش، از دلتنگی فرزندان در نبود پدرشان، از بهانه‌های دخترانه، از دل نگرانی‌های پسرانه.

می‌پرسم در این سال‌ها پیش آمد که احساس کنید این مرد شهید می‌شود؟ در پاسخ می‌گوید: بارها و بارها در زندگی این را حس کردم و بارها به خودش گفتم که آقا میثم شما شهید زنده‌اید.

همسر شهید رضوان پور می‌گوید حرف شهادت در خانه ما بسیار بود و ما می‌دانستیم این مرد شهید می‌شود. بغض می‌کند و ادامه می‌دهد: اما فکر نمی‌کردیم انقدر زود تنهایمان بگذارد.

کد خبر 891285

  • کاشت مو
  • ارتودنسی ثابت